تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

وقتی گزینه ها تمام می شوند...

حالا می شود گفت تا حدی تکلیفم مشخص شده. انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد. انگار برگشته ام به ده سال پیش. حالا نه دوستانم می توانند فشار بیاورند نه پدر ومادرم. با خیال راحت زندگی میکنم مگر آن اتفاقی که باید ، بیفتد . ودیگر تعجیلی نیست برای رسیدن به آن اتفاق...

انگار همه اینها خواست خدا بوده است که انتظارها و توقع ها را ازبین ببرد. تا چه شود وخدا باز چه خواهد...

نظرات 2 + ارسال نظر
آتوسا جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:43 ب.ظ http://ghose.blogsky.com/

ابیات خوبی داری.
به منم سربزن

ستایش شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:57 ب.ظ

عجـــــــــــب
راحت شدی خلاصه
خیلی سخت بود فکر کنم...
صبر کنیم ببینیم تقدیر چه می کنه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد