تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

نفاق

نفاق چیست؟ همان دورویی است. اینکه جور دیگری می پنداری و جور دیگر رفتار میکنی. از دیروز حملات نظامی نبروهای فرانسه وآمریکا به دولت لیبی آغاز شده. مقامات ایران که تا همین چند ساعت قبل از شروع حملات از قذافی بعنوان دیکتاتور و آدمکش و جنایتکار نام می بردند ، حالا حامی تمامیت ارضی لیبی شده اند و تا دیروز اگر به آمار مخالفان دولت لیبی استناد می کردند ، امروز به آمار دولت لیبی استناد میکنند که با حمله آمریکا وفرانسه 150غیر نظامی کشته شدند .

تا دیروز گمان اینان بر این بود که هر دولتی می تواند هرچه میخواهد بر سر مردم خود بیاورد و اگر مردم عرضه داشته باشند جواب دولت را می دهند ودولتهای خارجی هم غیر از تحریم کاری نمی توانند انجام دهند. امروز اما سرگیجه مقامات از آن جهت است که اگر دولتهای بزرگ دنیا به نتیجه واحد برسند ( حتی نه واحد که روسیه وچین از حمله نظامی دفاع نکردند ومخالفت نمودند ) که حکومتی نباید باشد ، آن حکومت چاره ای جز سقوط ندارد. این پیامی روشن است که در صورت تداوم فشار بر مردم وفعالین مدنی وسیاسی راهی مانند آنچه که در لیبی آغاز شده در انتظار آنان خواهد بود. از این روست که دچار سردرگمی شده اند ومواضعشان آن هم با غلضت هر چه تمام تر از این رو به آن رو شده است و هنوز در تیتر های اخبارشان مشخص است که نمی دانند با چه لحنی اخبار را باید بازگو کنند...

اندکی صبر ، سحر نزدیک است

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم/ دولت صحبت آن مونس جان مارا

گاهی وقتها اتفاقاتی برای برخی نزدیکان می افتد که احساس میکنیم ما بیشتر از آنها خوشحالیم.

یکی از بهترین دوستانم ، که در واقع طی چندین سال اخیر جای خواهر نداشته ام را پر کرده حدود یکماه دیگر به زیارت خانه خدا میرود. تنها چند ماه بعد از ازدواجش والبته به همراه همسرش. شنیدن این خبر یکی از بهترین خبرهایی بود که می توانست مرا خوشحال کند. اینکه بدانی دوستت چه آرزوهایی دارد واینکه ببینی چقدر زود یکی از بزرگترین آرزوهایش براورده می شود واقعا خوشحال کننده است.

با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟؟؟؟


سیصد گل یاس یک گل نصرانی

 ما را زسر بریده می ترسانی؟

ما گر زسر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم ...

من جام جمم ولی چو بشکستم ، هیچ...

همیشه آن دوره هایی که به یک عدد رند می رسند ویژه هستند. مثلا دهمین جشن خانه سینما ، بیستمین دوره فیلم فجر ، سی امین سال تاسیس بانک ملی ... . آدمها هم همینگونه هستند. وقتی یک دهه را تمام میکنند ووارد دهه دیگر می شوند حس خاصی دارند. اینکه رقم سمت چپ سنت یک عدد بزرگتر شود گاهی خوشحال کننده است وگاهی ترسناک.

از امروز وارد سی سالگی شدم. از چند روز پیش به این فکر میکنم که آیا راهی که پیموده ام درست بوده؟ کجای کار را اشتباه کرده ام؟ آیا در زندگی موفق بوده ام؟

اصولا بر مبنای اینکه چه پیش آید زندگی نکرده ام. همیشه ، از دوران دبستان کارهایی را که دوست داشتم انجام دادم. حتی اگر در ظاهر مرا از موفقیتهای دیگر باز می داشت. هنوز هم همین هستم. انسان باید از زندگی اش لذت ببرد. آدم چندان موفقی نبوده ام. بزرگترین اشتباهم در انتخاب رشته کنکور بود که مسیر زندگیم را تغییر داد . بعد از آن اما دیگر پشیمان نیستم. شاید باید جای بهتری می بودم. شاید از ان چیزی که اکنون هستم راضی نیستم ( که به هیچ وجه راضی نیستم ) اما از بیست تا سی سالگی کارهایی را که دوست داشتم کرده ام. رشته ای را که دوست داشتم دوباره انتخاب کرده ام ومشغول خواندنش هستم. کار ثابتی دارم که آب باریکه ای را تامین میکند. عکاسی را بعنوان جدی ترین علاقه وسرگرمی دنبال کرده ام. کتاب وغذا والبته سفر را هم کنار نگذاشته ام. تنها چیزی که نگرانم میکند وضع نه چندان خوب جیب مبارک است

که فعلا هم ظاهرا بر همین منوال باید بماند...

اگر دهه سوم را بخواهم نامگذاری کنم بدون شک به نام  دهه "تنهایی " خواهد بود . ده سالی که بیشترش با تنهایی عمیقی سپری شد. که البته خیلی مواقع تنهایی خود خواسته بود وهست شاید...

امیدوارم به اصلاح مملکت، باز شدن دریچه های آزادی ، نفس کشیدن در فضای پاک و بدون سانسور ... امیدوارم دهه چهارم نه برای من بلکه برای همه دهه شصتی ها دهه اتحاد ، همراهی والبته مهمتر آزادی باشد...

در آستانه سی سالگی...