تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

تا چشممان می خواهد به خوشی وآرامش گرم شود یک ناراحتی، یک چیز ناخوشایندی ، یک اتفاقی درگیر وناراحتمان میکند...

شبکه اجتماعی

فیلم شبکه اجتماعی  ساخته دیوید فینچر در جشنواره گلدن گلوب امسال برنده چندین جایزه از جمله بهترین فیلم وبهترین کارگردانی شد.

فیلم را ندیده ام اما فکر میکنم این کوچکترین هدیه ای بود که میشد به موسس فیس بوک اهدا کرد. شبکه اجتماعی داستان به وجود آمدن شبکه اجتماعی فیس بوک را به تصویر می کشد.

فیس بوک در این سالها چقدر برای همه مردم جهان مفید بوده؟ از پیدا کردن دوستان وآشنایان قدیمی که گاه فاصله دوری هایشان تا بیست سال هم میرسید ( من خودم دو تا از دوستان قدیمی را بعد از 15 سال در فیس بوک پیدا کردم ) تا تشکیل صفحه های اجتماعی مربوط به جنبش های ازادیخواهی مثل جنبش سبز ایران، تونس و...


این نزدیک کردن دلها و به هم پیوند دادن هزاران هزار انسان به ظاهر ناشناخته نسبت به هم آیا جای تشکر ندارد؟

تونس ، به پیروزی رسید

تنها چند روز پس از اعتراضات خیابانی مسالمت آمیز مردم تونس ، رئیس جمهور این کشور ابتدا مجلس و کابینه را منحل نمود وسپس هنگامی که اراده مردم را دید خود، از کشور خارج شد. شاید  "بن علی " انسان فاسدی باشد، شاید رئیس جمهور نالایقی بوده ، شاید آنجنان که باید به فکر رفا مردم کشورش نبوده ، اما به هر شکل در مقابل خواست عمومی مردم کشورش تسلیم شد.

حاکمان با وجود دستگگههای امنیتی واطلاعاتی گسترده ای که دارند بهتر از هر کس دیگری میتوانند میزان محبوبیت خود را در جامعه بسنجند. یک حاکم زمانی که دریافت محبوبیتی ندارد ، خودش باید برود... وگرنه می برندش...

سالی یه باره

هفته قبل همراه پدرم سری به بازار ماهی فروشان شهر زدیم. ماهی سفید خوراک معمول زمستان خانه ماست. آنروز اما ماهی گران بود. بیش از اندازه هم گران بود. ماهی نخریدیم تا یکی دو هفته که بگذرد وقیمت متعادل تر و واقعی تر شود .

دیروز از سر کار به خانه برگشته ام. پدر با لحنی که تردید در آن موج میزند دیس ماهی را نشانم میدهد. میگوید: امروز رفتم بازار. به زور این ماهی رو دادن بهم. نگاه میکنم به دیس. ماهی آزاد که حلقه حلقه شده. میپرسم مبارکه چند؟ جواب میشنوم کیلویی 45 هزار تومن. کلا شد صدتومن.    میگویم دوباره، مبارکه ، سالی یکباره دیگه .

به اتاقم میروم و با خودم فکر میکنم این مقدار حداکثر دو وعده غذای ما خواهد بود. اما همان هفته قبل با همین پول میتوانستیم برای دوازده وعده ماهی بخریم...

چنین پدری داشته وداریم...

بروم؟؟؟

۱- اصولا برای غذا اهمیت قایل میشوم. شاید هم شخصیت . مهم نیست که محتویات غذا چیست. مهم احترامی است که برای درست کردن وهمچنین صرف آن قایل هستیم. حتی نان وپنیر وسبزی ساده هم که باشد باید خوب آماده شده باشد. نه اینکه هر روز وهر وعده این را که میگویم رعایت کنم اما برایم مهم است. وقتی غذایی درست میکنم دوست دارم بهترین مزه را داشته باشد و از خوردنش بشود لذت برد.

مادرم علاقه زیادی به غذاهای جدید دارد. چه از توی مجله زندگی ایده آل چه ماهواره چه تلویزیون ایران ، غذاهای جالبی که فکر میکند به ذائقه ما میخورد را یادداشت میکند. مشکل اما از آنجا آغاز می شود که میخواهد این غذاهای مدرن را به شیوه سنتی درست کند. یعنی یک چیزهایی را کم میکند وچیزهایی را اضافه. بنابراین تقریبا هیچوقت غذا آنچیزی نمی شود که انتظار می رود . البته درس هم نمیگیرد وحرف مرا هم که عمرا گوش کند. افت دارد برایش انگار که من پسر بخواهم یادش بدهم...

2- زندگی با پدر ومادر خوب است. هوایت را دارند، کلی از نظر هزینه پیش می افتی ، خیلی از کارهایت خود به خود انجام می شوند ... اما از یک سنی به بعد ، مخصوصا اگر اختلاف سنی بالا باشد ، دیگر ماندن در خانه سخت میشود. اینکه انتظار داشته باشی پدر ومادر دست از توصیه های همیشگی بردارند و نصیحت نکنند و در مورد ریز ترین جزییات زندگی شخصی ات اظهار نظر نکنند انتظار بی جایی است.

گاهی کاسه صبر انسان لبریز می شود و واکنش نشان می دهد. از یک سنی به بعد باید رفت... هر چه این سن بیشتر شود خاطرات تلخ مشترک با پدر ومادر هم بیشتر می شود... که این را هیچ کس دوست نخواهد داشت...