تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

ومولانا جلال الدین...

نمیدانم چه چیزی باعث شد. مرید ومرادی؟ وارستگی از دنیا؟ شوخ طبعی؟داستان سرایی ؟ تعریف های دکتر سروش ؟ نمیدانم. شاید هم همه اینها با هم باعث شد من بیش از انکه طرفدار حافظ وسعدی باشم به مولوی عشق بورزم. آهنگ گفتارش وزبان نزدیک به ذهن من باعث شدید تر شدن این علاقه طی سالیان گذشته شد. امروز تولد مولانا جلال الدین محمد بلخی بود. تقریبا در همه جای دنیا سماع برقرار بود به غیر از ایران. همه جا مولوی خوانی بود غیر از ایران. همه جا بزرگداشت های واقعی بود و اینجا بزرگداشت های فرمایشی. دریغ از یک برنامه مناسب جهت معرفی مولوی...

امشب اینگونه یاریم کرده است...

بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری

چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری

بیا وبیا و به هر سوی روزگار مبر

که نیست  نقد، تورا پیش غیر بازاری

تو همچو وادی خشکی وما همچو بارانی

تو همچو شهر خذرابی وما چو معماری

.

.

.

بیا وفکرت من کن که فکرتت دادم

چو لعل میخری از کان من بخر باری

به پای جانب آن کس برو که پایت داد

بدو نگر بدو دیده که داد دیداری

دو کف به شادی او زن که کف ز بحر وی است

که نیست شادی او را غمی وتیماری.

ب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد