یک وقتهایی فکر میکنی کسی را میشناسی. نزدیک می شوی . میبینی میشناسی. بیشتر نزدیک می شوی . می بینی نه. نه تنها نمی شناسی که حتی همه آن نزدیک شدن ها هم اشتباه بوده. اشتباه بوده که فکر میکردی مثل تو فکر میکند. اشتباه می کردی که فکر میکردی چیزی حالیش است. شاید هم اشتباه می کردی که فکر می کردی چیزی حالیت است. این وسط یک جای کار میلنگد. مهم نیست چه کسی اشتباه می کند... مهم این است که اشتباه اتفاق افتاده...
تنهایی... هجوم می آوری بر من درویش یک لا قبا... هجوم بیاور غریبه نیستی...
:)
عجب . . .