تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

بدبین؟؟

گاهی باید بدبین بود. به همه چیز. آرزوی روزهای خوش را نداشت تا اگر روز خوشی اتفاق افتاد حسابی ذوق مرگ بشویم و دست افشان وپای کوبان بر خوش شانسی خود دورود بفرستیم... خوش بین که باشیم همه چیز عادی می شود... بدبین می شویم...

تولد... یک سال پیر تر شدم

این یکی دو روزی که گذشت روزهای خوبی بودند. امروز هفتم اسفند ، تولدم بود. از دو سه روز پیش دوستان یادم کردند. اول از همه ستایش بود که تبریک گفت. بعد مسئول فنی داروخانه مان برایم جشن داروخانه ای گرفت وکیکی وشمعی ، خانواده هم که به جای خود ، نجمه هم که مثل همیشه شرمنده کرد. فکر کنم کادو هم فرستاه البته تا الان رو نکرد ولی چند روز پیش با یه سوال سوتی رو داد

محمود عزیز هم باز یادش بود و تبریک گفت البته به همراه نگار... امیدوارم روزهای خوش برای همه ادامه داشته باشه...

پ ن : البته فروغ عزیز چند وقت پیش تبریک گفته بود. در واقع اولین نفر ایشون بودن که بدلیل اشتباه در تاریخ زودتر از همه اقدام کرده بودن...


انتظار

اصولا تایم استاندارد در انتظار ماندن چند روز است؟ ... منتظریم...

مشورت

نیاز به مشورت با یکی دونفر  دارم. هیچکدامشان  وقت ندارند و البته هوای من را...

همیشه یک کار مهمتر هست...

سکوت

آخرین سنگر سکوته ، حق ما گرفتنی نیست

آسمونشم بگیرین ، این پرنده مردنی نیست

آخرین سنگر سکوته ، خیلی حرفا گفتنی نیست

ای برادرهای خونین، این برادری تنی نیست

ضعف ها رخ می نمایند وجنبش پوست می اندازد...

شب قبل از بیست ودوم بهمن که سایت بالاترین را میخواندم، می دانستم که سبز ها در روز موعود کاری از پیش نخواهند برد. ادعای اینکه " ما بیشماریم" ، سقوط همین فرداست و " امشب شب پیروزی است " و شعار هایی از این دست در شرایط فعلی تنها از سوی ساده اندیشان و نوجوانان بر می آید.

این درست است که جنبش سبز رهبر آنچنانی ندارد اما همین رهبری جمعی وناشناخته را نباید به دست چند نوجوان پای کامپیوتر نشین سپرد و راههای احساسی وگاه مسخره ای برای پیروزی انتخاب کرد.

این را هر بچه دبستانی می داند که در روزهای متعلق به حکومت ، طرفدارانش به خیابان می ایندو آن را پر میکنند. هرچقدر هم که بگوییم اینها به زور آورده شده اند یا چیز هایی مشابه اشتباه کرده ایم. هر حکومتی طرفدارانی دارد که بخصوص در پایتخت ، میتوانند نمود بیشتری داشته باشند.

ضمن اینکه با راهپیمایی ارام و چند ساعته وپراکنده و بدون بازتاب آنچنانی نمیتوان امید خاصی برای ایجاد تغییر خاصی داشت.

یکی از مشکلات جنبش سبز در مرحله کنونی نداشتن حامی قدرتمند وموثری در داخل کشور است. موسوی وکروبی هنوز تکلیف خود را با حاکمیت وحکومت روشن نکرده اند و تنها سنگهایشان را با دولت واکنده اند. دیگرانی هم که وجود ندارند.در خارج از کشور هم بیشتر از آنکه وحدت باشد اختلاف موج می زند.

یکی دیگر از مشکلات وضعفهای عمده جنبش ، نداشتن یک شبکه ماهواره ای تصویری است. شبکه ای که به راحتی میتواند توسط تعداد بیشماری از سیاسیون وروزنامه نگارانی که به خارج از کشور رفته اند اداره شود. این مهمترین نقطه ضعف جنبش است

و...

یزد

وقتی پیشنهاد شد که برای شرکت در جشن سده و نیز بازدید از شهر یزد به آن شهر سفر کنم ، منتظر اعلام برنامه امتحان هایم شدم ووقتی دیدم مشکلی نیست به هراه یکی دیگر از دوستان ثبت نام کردیم. در روز آخر یکی دیگر از دوستان نزدیک هم به جمع ما شهرستانی ها اضافه شد وچهار نفری به سمت تهران حرکت کردیم. شب سوار قطار شدیم وصبح خیلی زود به یزد رسیدیم. تازه تمامی افراد گروه را دیدیم. گروه خوب وجذابی به نظر می رسید غیر از دو نفر همگی جوان وزیر سی و دو سه سال سن داشتند. صبح را به گردش در بافت قدیمی یزد گذراندیم و عصر هم قسمت دیگری از این بافت زیبا را مشاهده کردی. خانه لاری ها ، موزه اب ، بقعه دوازده امام، باغ دولت اباد ، زندان اسکندر ، تکیه امیرچخماق، خانه کلاه دوز ها، مسجد جامع و یکی دو نقطه دیگر از دیدنیهای روز اول بود. ویژگی این گروه این بود که راهنمای محلی داشت واین راهنما کاملا اشنا به مکانهای تاریخی یزد بود. روز دوم به سفر خارج شهر رفتیم. ابتدا به قلعه وکاروانسرای خرانق و سپس به زیارتگاه پیر سبز و پیر هریشت رفتیم. در زیارتگاه پیر سبز یا چک چک بود که فهمیدیم راهنمای ما خودش زرتشتی هست و برای همه ما افراد گروه دعای تندرستی به نام تکت تک ما خواند.

عصر هم به میبد رفتیم و در کاروانسرای قدیمی میبد ناهار مفصلی خوردیم واز موزه زیلو وگلیم ، یخدان قدیمی ، برج کبوتر خانه ، کارگاه سفال سازی  هم دیدن کردیم وشب به یزد برگشتیم. از حمام خان که اکنون چایخانه شده دیدن کردیم به صرف هم چای وهم بستنی...

روز سوم ابتدا به اتشگاه زرتشتی ها رفتیم وسپس به دخمه که محل سپردن اجساد زرتشتیان بود سر زدیم.

ظهر در یک رستوران سنتی غذاهای محلی خوردیم و عصر به روستای چم برای جشن سده عازم شدیم. جشنی که با برافروختن اتش بسیار بزرگی به پایان یافت والبته در انتهای مراسم کمی شعار وسرودهای ملی واعتراضی هم خوانده شود. شب از یزد به تهران حرکت کردیم وصبح زود به تهران رسیدیم.

چند نکته: آن قدر که ما جاهای دیدنی یزد واطراف را دیدیم هیچ توری در این چند روز ندید.

اعضای گروه همه تحصیلکرده و با شخصیت وباظرفیت بودند. حتی یک مورد ناراحتی وبرخورد بین اعضا به وجود نیامد.

بعد از بازگشت وپرس وجو در سایت دوستان همراه به این نتیجه رسیدم که بسیاری از این دوستان خودشام یا تور لیدر بودند یا گروه طبیعت گردی دارند و.. که البته چندان بروز نداده بودند که جای تعجب داشت.

آخرین نکته قیمت ارزان وبازدهی فراوان این تور بود که من ودوستان را مصمم کرده برنامه سفر بعدی در بهار یا تابستان را نیز با همین گروه هماهنگ کنیم...

مقاله به جای متن

قصد داشتم در مرود گفته های کروبی در مورد به رسمیت شناختن احمدی نژاد چیزی بنویسم.اما با خواندن مقاله زیبای مسعود بهنود بهتر دیدم شما را به آن حوالت دهم که سخن از زبان من گفته است دقیقا...

اینجا بخوانیدش

همه مسافریم...

یکسال گذشت. به همین راحتی. به همین زودی. زود آری ،  اما راحت نه، چه کسی می تواند ادعا کند که جای او خالی نیست؟ وقتی در تمام این یکسال تمام دوستان فقط یکبار دور هم جمع شده اند. فقط یکبار بدون او همت کرده ایم وبا هم بوده ایم. زحمت زیادی کشیدیم نه؟

جایش خالی است که ما را جمع کند، بخنداند ، از غصه ها وقصه ها رهاییمان بخشد و آنگاه ...

یکسال گذشت از رفتن ناباورانه علی اکبر . یکسالی که اتفاقها آنچنان سرعت گرفتند که اگر همین امروز به شهر بازگردد و اوضاع را ببیند فکر میکند که سالهاست از بین ما رفته است.

امانه. همین دیروز بود که رفتی... همین دیروز که از پشت تلفن صدای همراه با گریه دکتر محمود را شنیدم که می گفت ... علی اکبر رفت... و آنچه که بر من رفت سیاهی بود وسیاهی وناباوری...

میخوام یکبار دیگه زور خودمو بزنم. ببینم میشه اینبار کاری کرد یا نه. نباید به همین راحتی تسلیم شد. مگه نه؟

مانع

هر کسی میخواد ماهی خودش رو بگیره وبره... کاری به این ندارن که قلابت گیر کرده به مانع کف دریا...

دلتنگی ها...

دلتنگی های آدمی را باد ، ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد

وهردانه برفی به اشکی نریخته می ماند...