تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

تک نگاره ها

آنچه در ذهن می اید

عصبانی ام. عصبانی ام در حد ، درحد ... نمیدانم در چه حدی اما خیلی خیلی زیاد عصبانی ام.

وقتی از دست کسی عصبانی باشی که برای کارهایش یک اپسیلون از فکرش را هم به کار نمیگیرد و به نتیجه آن کارها وعواقبی هم که به بار می آورد فکر نمیکند ، مادرت باشد ...

چه میشود کرد؟ نه میشود فحشش داد. نه کتک زد، نه هیچ کار دیگری غیر از مثلا دو تا داد وفریاد . که بعد تازه طلبکار هم بشود که چرا سر مادرت داد زدیییییییییییییییییی

خدایا. دارم دیوونه میشممممممممممم

.................................................

چون کوبیدن آب در هاون

تنورداغ

جرقه ای را که منتظرش بودیم حالا زده شده است. بعد از عاشورای سال گذشته که تقریبا جنبش سبز وارد فاز خانگی ومجازی شد ، حالا جنبش های آزادیخواهانه در خاورمیانه شور دوباره ای در میان جنبش سبز ایران پدید آورده اند. امروز اعلام شد که جوانان سوریه هم از روز شنبه در خیابانهای دمشق حاضر خواهند بود والبته گروهی از دانشجویان ایرانی هم برای روز 14 بهمن برنامه اعتراضی تدارک دیده اند. کم کم تنور دارد داغ می شود. این بار اما نیاز به زمان سنجی دقیق تریست. خمیر باید آماده در دستمان باشد تا تنور که حسابی داغ شد بچسبانیم که کار یکسره شود...

کاسه چه کنم چه کنم در دست من است

وقتی سرانجام چیزی را میدانی٬ چرا مدام بر انجامش اصرار داری؟

حس خوبی ندارم. اصولا کسانی که برای دیگران ارزش قائل هستند ، حاضرند که برایشان وقت بگذارند. وقتی کسی حاضر نیست وقتی را صرف تو بکند یعنی ارزشی برایت قائل نیست. یعنی بود ونبودت و یا بودن یا نبودنش با تو فرقی ندارد برایش...

احساس سبک شدن میکنم... باز خطا کرده ام آیا؟ ... هزار سه نقطه بی انتها... خسته شدم........................................................................................................

تا چشممان می خواهد به خوشی وآرامش گرم شود یک ناراحتی، یک چیز ناخوشایندی ، یک اتفاقی درگیر وناراحتمان میکند...

شبکه اجتماعی

فیلم شبکه اجتماعی  ساخته دیوید فینچر در جشنواره گلدن گلوب امسال برنده چندین جایزه از جمله بهترین فیلم وبهترین کارگردانی شد.

فیلم را ندیده ام اما فکر میکنم این کوچکترین هدیه ای بود که میشد به موسس فیس بوک اهدا کرد. شبکه اجتماعی داستان به وجود آمدن شبکه اجتماعی فیس بوک را به تصویر می کشد.

فیس بوک در این سالها چقدر برای همه مردم جهان مفید بوده؟ از پیدا کردن دوستان وآشنایان قدیمی که گاه فاصله دوری هایشان تا بیست سال هم میرسید ( من خودم دو تا از دوستان قدیمی را بعد از 15 سال در فیس بوک پیدا کردم ) تا تشکیل صفحه های اجتماعی مربوط به جنبش های ازادیخواهی مثل جنبش سبز ایران، تونس و...


این نزدیک کردن دلها و به هم پیوند دادن هزاران هزار انسان به ظاهر ناشناخته نسبت به هم آیا جای تشکر ندارد؟

تونس ، به پیروزی رسید

تنها چند روز پس از اعتراضات خیابانی مسالمت آمیز مردم تونس ، رئیس جمهور این کشور ابتدا مجلس و کابینه را منحل نمود وسپس هنگامی که اراده مردم را دید خود، از کشور خارج شد. شاید  "بن علی " انسان فاسدی باشد، شاید رئیس جمهور نالایقی بوده ، شاید آنجنان که باید به فکر رفا مردم کشورش نبوده ، اما به هر شکل در مقابل خواست عمومی مردم کشورش تسلیم شد.

حاکمان با وجود دستگگههای امنیتی واطلاعاتی گسترده ای که دارند بهتر از هر کس دیگری میتوانند میزان محبوبیت خود را در جامعه بسنجند. یک حاکم زمانی که دریافت محبوبیتی ندارد ، خودش باید برود... وگرنه می برندش...

سالی یه باره

هفته قبل همراه پدرم سری به بازار ماهی فروشان شهر زدیم. ماهی سفید خوراک معمول زمستان خانه ماست. آنروز اما ماهی گران بود. بیش از اندازه هم گران بود. ماهی نخریدیم تا یکی دو هفته که بگذرد وقیمت متعادل تر و واقعی تر شود .

دیروز از سر کار به خانه برگشته ام. پدر با لحنی که تردید در آن موج میزند دیس ماهی را نشانم میدهد. میگوید: امروز رفتم بازار. به زور این ماهی رو دادن بهم. نگاه میکنم به دیس. ماهی آزاد که حلقه حلقه شده. میپرسم مبارکه چند؟ جواب میشنوم کیلویی 45 هزار تومن. کلا شد صدتومن.    میگویم دوباره، مبارکه ، سالی یکباره دیگه .

به اتاقم میروم و با خودم فکر میکنم این مقدار حداکثر دو وعده غذای ما خواهد بود. اما همان هفته قبل با همین پول میتوانستیم برای دوازده وعده ماهی بخریم...

چنین پدری داشته وداریم...

بروم؟؟؟

۱- اصولا برای غذا اهمیت قایل میشوم. شاید هم شخصیت . مهم نیست که محتویات غذا چیست. مهم احترامی است که برای درست کردن وهمچنین صرف آن قایل هستیم. حتی نان وپنیر وسبزی ساده هم که باشد باید خوب آماده شده باشد. نه اینکه هر روز وهر وعده این را که میگویم رعایت کنم اما برایم مهم است. وقتی غذایی درست میکنم دوست دارم بهترین مزه را داشته باشد و از خوردنش بشود لذت برد.

مادرم علاقه زیادی به غذاهای جدید دارد. چه از توی مجله زندگی ایده آل چه ماهواره چه تلویزیون ایران ، غذاهای جالبی که فکر میکند به ذائقه ما میخورد را یادداشت میکند. مشکل اما از آنجا آغاز می شود که میخواهد این غذاهای مدرن را به شیوه سنتی درست کند. یعنی یک چیزهایی را کم میکند وچیزهایی را اضافه. بنابراین تقریبا هیچوقت غذا آنچیزی نمی شود که انتظار می رود . البته درس هم نمیگیرد وحرف مرا هم که عمرا گوش کند. افت دارد برایش انگار که من پسر بخواهم یادش بدهم...

2- زندگی با پدر ومادر خوب است. هوایت را دارند، کلی از نظر هزینه پیش می افتی ، خیلی از کارهایت خود به خود انجام می شوند ... اما از یک سنی به بعد ، مخصوصا اگر اختلاف سنی بالا باشد ، دیگر ماندن در خانه سخت میشود. اینکه انتظار داشته باشی پدر ومادر دست از توصیه های همیشگی بردارند و نصیحت نکنند و در مورد ریز ترین جزییات زندگی شخصی ات اظهار نظر نکنند انتظار بی جایی است.

گاهی کاسه صبر انسان لبریز می شود و واکنش نشان می دهد. از یک سنی به بعد باید رفت... هر چه این سن بیشتر شود خاطرات تلخ مشترک با پدر ومادر هم بیشتر می شود... که این را هیچ کس دوست نخواهد داشت...

شلوغ ...

کودکی من همراه با میهمانیهای زیاد و دوره ای سپری شد. دوره ای که در حیاط و باغ بزرگ خانه قدیمی همراه دیگر بچه های کوچک وگاه بزرگ فامیل ودوستان خانوادگی ، به بازی وشادی گذشت. نوجوانی اما برایم یاد آور پایان همه آنچه که در کودکی داشتیم بود... میهمانی ها کم شدند، صمیمیت ها کمتر، انگار هر چه ما بزرگتر می شدیم ، دایره دوستی ها وآشنایی ها و بی تعارف بودنها کوچکتر میشد. چند سال بعد دیگر خانواده ای نمانده بود. نه دوست خانوادگی و نه فامیلی که خانه ما را شلوغ کند و ما لا اقل به فکر خاطرات کودکیمان بیفتیم...

دوبرادر بزرگترم که ازدواج کردند ، خوشحال بودم . بیشتر از این بابت که شاید دوباره جمع های چند نفری داشته باشیم ، میهمانی های دوره ای آغاز شود، بیرون رفتن های بی بهانه و... . یکی دو سال اول خوب بود اما کم کم آن هم به هر بهانه ای که بود تمام شد. دنبال مقصر نمیگیردم. دوره اش هر چه بود ، کوتاه بود.

حالا اما به مرز سی سالگی رسیده ام. نمیدانم چند سال دیگر ، آیا می توانم به همراه همین فامیل نیم بند والبته دوستانی که دارم ، محیطی شلوغ ، جذاب و دلخواه کودکان احتمالی آینده مان برقرار کنم ( کنیم)؟

آیا می شود این محیط را ادامه داد؟ می شود گستره با هم بودن را طولانی تر وطولانی تر کرد؟؟؟ نمی دانم...

کدام گریه ... کدام محرم؟؟

نمیدانم  آنچه که این روزها در کوی وبرزن شاهد آن هستیم ربطی به عاشورای حسین دارد یا نه؟ نمیدانم همه آنهایی که این همه خود را عاشق حسین می دانند اصلا مااجرای کربلا را می دانند که چه بود وچه شد؟ یا اینکه تمام اطلاعاتشان در حد چهار سخنرانی و چند مداحی وتعزیه است.

سوالی هم ندارم بابت این عزاداری ودلیلش. اما میخواهم بپرسم ایا رواست بر حسینی که هزارو چهارصد سال پیش کشته شد و از چند صد سال قبل به لطف شاه عباس صفوی این چنین هیات هایی برایش به راه می اندازیم بگرییم وبر سر وسینه بکوبیم ، اما نامی  ونشانی از آنچه که درست در عاشورای یکسال پیش گذشته است نبریم؟

مگر همه ندیدیم که در روز عاشورای هشتاد وهشت با مردم وجوانانمان چه کردند؟ چند نفر را کشتند. چند نفر را زدند. از روی چند نفر با خودرو عبور کردند و قس علیهذا... همه آنچه که میدانیم...

کی وچگونه باید آنها را یاد بیاوریم... و بر مظلومیت واقعی این دوستانمان بگرییم و ندایشان را به گوش جهانیان برسانیم...

                     *************************************************

صبح از خواب بیدار میشوم. کمی ورزش میکنم. بیرون میروم و از  خیابان کنار رودخانه عبور میکنم. نسیم صبحگاهی به صورتم می خورد . کم کم دارد حالم جا می اید. به کنار خیابان اصلی رسیده ام. 

سوار ماشینی میشوم تا به سر کار برسم. همینکه مینشینم انگار تمام شادابی ام را گرفته اند. سی دی مداحی و نوحه خوانی با صدای بلند در ماشین روشن است و از همان  اول صبح وارد گوشم می شود...

با روحیه ای خراب از ماشین پیاده می شوم و وارد محل کارم می شوم... سهم من از عزاداری ها همین است...