-
حماقت غیر از این بود؟؟؟؟؟؟
شنبه 8 آبانماه سال 1389 14:06
میدانستم نباید تعلل کنم. میدانستم وقتی برای اولین بار اینطور جدی وارد میدان شده ام ، نباید کار را به دیگری بسپرم. میدانستم میوه رسیده روی درخت نمی ماند ومی چینندش... حساب کتاب های ابلهانه ورفتارهای احتیاط آمیز احمقانه... از دست کسی ناراحت نیستم... از خودم شاکی ام... از دست خودم ... از دست خود احمقم...
-
انتظار... بسه دیگه بیخیال ما شو
جمعه 30 مهرماه سال 1389 13:39
۱- انتظار ما هنوز ادامه دارد. انگار هر چه که بیشتر میگذرد ، باید زمان انتظارمان هم طولانی تر باشد... چه کنیم... 2- عکس گرفتنمان منتهی شد به ترشی درست کردن در خانه ... جمعه مان هم اینطوری می گذرد 3- تمام پس انداز هایم و البته چیزی هم بیشتر از ان دارد میرود در شکم یک شرکت که فعلا فقط پول میخورد وسیرمونی ندارد. کی به سود...
-
تا سوم دفعه چه باشد...
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 23:36
اولین بار طی دوران خدمت بود... وقتی که در شهری دور افتاده و غریب ، بدجوری گیر افتاده بودم. امیدی به پیدا کردن راه نجات نداشتم. اینگونه بود که بی واسطه از خودش خواستم نجاتم دهد... و شب به صبح نرسیده بود که نجات پیدا کردم... دومین بار که با تمام وجودم بودنش را حس کردم امروز بود. این بار با واسطه و در روز تولد واسطه، باز...
-
دیدی که رسوا شد دلم...
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 23:51
بانو مرضیه نیز درگذشت. مادرم ، از هایده خوشش نمی آمد. همین طور از داریوش. از قدیم، از زمانی که یادم می اید کاست های مرضیه را گوش میکرد. چندین سال پیش یک نوار ویدئویی از کنسرت مرضیه در نمیدانم کجا ، برایش گیر آورده بودیم، شاید پانزده سال پیش ، مدام نگاه میکرد ولذت می برد. ما هم به واسطه مادر با مرضیه و شعرها وترانه ایش...
-
داستان سر درد ...
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 21:10
تقریبا هر سه ماه یکبار مادرم را برای ادامه درمان نزد پزشکی در رشت می برم. روزهای رفتن به رشت داستان های جالب اتفاق می افتد. اصولا جناب دکتر زودتر از ساعت دو ونیم بعد از ظهر وارد مطب نمیشوند .اما مادر ما از ساعت هشت صبح اصرار دارند که یالا ، بریم. دیر شد. جا میمونیم ها. در حالیکه از خانه تا جلوی مطب آخر آخرش دو ساعت...
-
حوصله
شنبه 10 مهرماه سال 1389 23:07
کلی تحلیل سیاسی تو ذهنم دارم. ولی اصلا حال وحوصله نوشتنش رو ندارم. بی اندازه بی حوصله ام.
-
انتظار
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 21:49
همیشه در سخت ترین لحظات زندگی ، باید آن چیزی را که همیشه از ان متنفر بودم را تجربه کنم... بلاتکلیفی وانتظار... این بار چقدر طول میکشد؟؟؟
-
آه که اینطور...
شنبه 3 مهرماه سال 1389 00:24
من که میدانستم. اصلا مطمئن بودم. فقط میخواستم امتحانت کنم. ببینم اهلش هستی یا نه. اهل راه امدن. رفیق بودن. همدرد شدن. گفتن وشنفتن. میدانستم . میخواستم امتحانت کنم . نمره نیاوردی. قبول نشدی. حتی تجدید هم نیاورده ای. یکسره مشروط شدی بی هیچ شرط وشروطی... دلم دیگر هوایت را نمیکند... دیگر...
-
عروسی
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 00:44
حالا دیگر مرحله ای جدید از زندگیش اغاز شده. مرحله ای که برای همه ما یا اتفاق افتاده ویا در اینده خواهد افتاد. حالا اوست ونیمه گمشده اش که بعد از سالها پیدایش کرده. امشب شب خوبی بود. عروسی خواهرم بود. نجمه، خواهری که هر گز ندیده ام اورا اما از هزار خواهر نداشته به من نزدیکتر بود وهست... آرزوی خوبختی وخوشحالی در هر زمان...
-
...
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 02:03
در دنیای سوءتفاهم ها زندگی میکنیم... راه نجاتی هست؟؟؟
-
دعوا
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 13:48
بعضی ها رو فقط باید تو جریان دعوا شناخت. تو دعواست که اصل خودشون رو لو میدن. اینکه همیشه از همه طلبکارن و دیگران رو از بالا نگاه میکنن. تو دعوا وعصبانیت هست که اصل حرف آدم از دهنش در میاد... اونجاست که آدم می فهمه ابراز ارادت ها واقعی بوده یا الکی و از روی تعارف...
-
آسمان بار امانت نتوانست کشید...
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 23:55
سعی میکنم در دوستی خیلی سخت گیر نباشم. از خیلی از برخوردهای جزیی که پیش می اید بگذرم... اما . سبک شمردن خودم وبی محلی را نمی توانم تحمل کنم... سعی کردم. حداکثر تلاش خودم را طی این چند مدت اخیر به کاربستم که رابطه رو به پیشرفت باشد. از پسرفت در دوستی (حالا با هر دوستی که باشد. واقعی یا مجازی، پسر یا دختر) خوشم نمی...
-
ترم جدید
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 22:27
امروز برای ترم جدید انتخاب واحد کردم. قبلش پرینت کل واحدهای نه ترم رو گرفتم و با واحدهای گذرونده مقایسه کردم. یه جورایی خوشحال شدم. فکر میکردم بیشتر از اینها واحد پاس نشده دارم. زودتر از اون چیزی که تصورم بود میتونم تموم کنم. اگر وقت بذارم وبخونم...
-
سوغاتی
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 00:50
دوستم تازه از سفر اروپا برگشته. دیروز رفتم به دیدنش. اصولا ادمی هست که اهل سوغاتی نیست وهیچوقت هم انتظار سوغاتی از اون ندارم. اما میداند که از بین همه سوغاتیها شکلات را دوست دارم. وقتی همدیگر را دیدیم نایلکسی را به من داد و گفت این سوغاتی تو. پرسیدم چی هست؟ گفت شکلات + جاسوئیچی که از زیر ایفل خریدم+ 20 عدد پیاز گل...
-
پناهگاه هر چه آدم تنها ورو به افسردگی ...
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 02:02
نمیدانم بر روی پیشانی من چه نوشته اند که هر کس که از همه جا رانده ومانده می شود تازه یادش می اید که بعله٬ فلانی هم هست. تازه سراغ من می آید ومن باید با آغوش بازپذیرایش باشم که نکند دپریشن ایشان حادتر نشود وانواع روشها را را باید برای بهتر شدن حالشان به کار ببندم. آن موقع که خوش خوشانتان بود و زندگی خودتان را میکردید...
-
the favorite
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 23:22
گاهی وقت ها خودت باید دست به کار شوی. همه آن چیزهایی که برایت ازار دهنده هستند را کنار بزنی و به چیزهایی که خوشحالت میکنند واز آنها لذت می بری فکر کنی. نوشتن ، عکاسی، صحبت بادوستان و البته غذا خوردن جزء دوست داشتنی های من هستند. گردوی تازه خریده ام با پوست. به همراه پدرم نشسته ایم و پوست های سبزشان را درآوردیم وشب به...
-
گمشده
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:03
حالت کسی رو دارم که گمشده ای رو بعد از سالها پیدا کرده. از سال هشتادویک به اینطرف دنبال نشانه ای بودم. هر کاری کردم نشد.تاامشب به واسطه ای امیدوار شدم که نشانه ای پیدا کنم ازش. هنوز البته معلوم نیست اما کورسوی امیدی پیدا شده. گمشده ای که یک معذرت خواهی بزرگ بهش بدهکارم... تمام تلاشم هم همین است که بعد از نه سال ازش...
-
درویشم... خیلی وقت است...
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 23:22
یک وقتهایی فکر میکنی کسی را میشناسی. نزدیک می شوی . میبینی میشناسی. بیشتر نزدیک می شوی . می بینی نه. نه تنها نمی شناسی که حتی همه آن نزدیک شدن ها هم اشتباه بوده. اشتباه بوده که فکر میکردی مثل تو فکر میکند. اشتباه می کردی که فکر میکردی چیزی حالیش است. شاید هم اشتباه می کردی که فکر می کردی چیزی حالیت است. این وسط یک جای...
-
سحرانه
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 05:34
سحر که پامیشیم برای خوردن سحری، از وقتی که یادم میاد همیشه رادیو روشن بوده. هیچوقت هم به تلویزیون عادت نکردیم برای سحر. امسال هم رادیو قران رو می گرفتیم.چون بیشتر دعا میخونن و تفسیر های آقایون توش کمتره. اما یه قسمتی داره که مثلا گفتگو با امام رضا هستش. تو تیتراژ این قسمت صدای کسایی که زنگ زدن رادیو و درد دلشون رو با...
-
خود یا دیگری؟؟
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 01:32
حدود دوماه پیش وقتی بعد از یکسال دیدمش واز احوال هم که می پرسیدیم گفتم که دستم خالی است و تمام پس اندازم را برای راه انداختن شرکتی سرمایه گذاری کرده ام. دو هفته قبل تماس گرفته ومیگوید که در حال ازدواج هستم ودوماهه مبلغی نیاز دارم. میدانست که دستم خالی است ومیدانستم که دوهفته بعد ، یعنی حالا ، دوبرابر آن پول را نیز...
-
نبش قبر هزارساله...
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 22:17
لایحه حمایت از خانواده در مجلس در حال بررسی است. نکات بسیاری علیه زنان در این لایحه وجود دارد . مهمترین آنها اما بندی است که مربوط به ازدواج مجدد مردان است آن هم بدون اجازه همسر اول و تنها با نظر مثبت قاضی خانواده. این قانون چند سالی است که مطرح شده اما حالا که برخی حساسیت ها از بین رفته وقبح برخی اعمال از جانب زنان...
-
من و فرندفید
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 01:05
گاهی تجربه کردن هر چیزی ، نتایج گرانبهایی میتواند به دنبال داشته باشد. چند وقتی هست که در سایت فرند فید عضو شدم.وبیشتر عکسهایم را بصورت فید در آنجا شیر میکنم. طی این مدت آنچه که از محیط فرندفید دستگیرم شد محیطی سبک بود. این که مثلا کسی حتی دستشویی رفتن خودش را هم گزارش بدهد. اینکه ساعتها پشت سیستم بنشینند وسر یک مساله...
-
من احمقم؟؟؟
شنبه 30 مردادماه سال 1389 23:07
خیلی از مواقع بدون اینکه بدانیم با توهماتمان زندگی میکنیم. با انتظارات شاید نا به جایی که از همدیگر داریم. تصورات گاه اشتباهی که از طرفهای مقابلمان داریم. انتظاراتی که احساس میکنیم باید داشته باشیم اما در اصل اشتباه است ونباید داشته باشیم.بعد وقتی با واقعیت مواجه میشویم دو بامبی میخورد توی سرمان . واقعیت را نمیژذیریم...
-
تمرکز بر روی پیشنهاد به دایی جهت حمایت از کریمی
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 13:46
بهترین کار تمرکز بر روی پیشنهاد به علی دایی برای جذب کریمی هست. در اینصورت هم دایی به نوعی انتقامش رو از اهالی فدراسیون میگیره هم به همراه کریمی میتونه چهره ماندگارتری از خودش به جا بگذاره... نار گذاشتن بغض وکینه و وحدت در عمل بهترین کار ممکن در چنین شرایطی هست...
-
دعا
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 23:08
هفته سختی را پشت سر گذاشتم. از لحاظ کاری البته. اولین جمعه ماه رمضان را هم بعد از همین هفته سخت کشیک هستم. منتظر خبرهایی هستم که نمیدانم می تواند خوش باشد یا نه... کار وزندگی... دعا لازم هستم این روزها...
-
کنار من که قدم میزنی...
شنبه 16 مردادماه سال 1389 13:53
کنار من که قدم میزنی هوا خوب است پر از پریدنم و جای زخمها خوب است برای حک شدن عشق در خیابانها به جا گذاشتن چند رد پا خوب است قدم بزن پُرم از حس «درکنار تویی» قدم بزن پُرم از حس اینکه «ما» خوب است نخند حرف دلم را نمیشود بزنم خیال میکنم اینجور جملهها خوب است بگیر دست مرا بشکنام بپیچانام دو تکهام کن و آتش بزن،...
-
با تو ام که می شنوی ...
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 22:30
تمام آنچه که بر سر ما می اید تاوان کارهای کرده ونکرده ماست. بعضی را بی آنکه بدانیم وبرخی را که می دانیم برای چه بر سرمان می اید... . چه باید کرد وقتی مدام تاوان کارهای نکرده را می پردازیم... ************************************* چرخ میزنیم و چرخ می زنیم و سرمان هی گیج نمی رود . هی گیج می خوریم وهی گیج می خوریم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 تیرماه سال 1389 23:03
ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سینه نزدیک به مـــن هر آنکـه نزدیک، ازو جــــــدا، جــــدا من
-
التماس دعا
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 22:49
۱- هر چند اینجا را افراد زیادی نمیخوانند.یعنی آدرسش را ندارند که بخوانند. اما از همان اندک افراد میخواهم برای پدربزرگ یکی از بهترین دوستانم که گرفتار سرطان ریه شده است دعا کنند. ۲- دوربین جدید را خریدم. فعلا گذاشتمش در شارژ و مشغول مطالعه دفترچه اش هستم تا یاد بگیرم نکاتش را. اما ظاهرا کیفیت عکسش از قبلی خیلی بهتر می...
-
خلاص
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 13:02
تمام شد. بالاخره این امتحانات ماراتن گونه ما تمام شد. یه نفس راحتی کشیدم... ولی خودمونیم. از ترسم جرات نزدیک شدن به سایت دانشگاه واسه دیدن نمرات رو ندارم....